سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

 

   

 
 

32

 

سحرا وقت دعا ، من به پرباری ابرم ، به سبک بالی باد
با خدا حرف می زنم ، با خدا که موج نورش توی لحظه هام میاد

*بچه خوبیم [لبخند ملیح]


 

mEhDi | 86/6/29 | comments()

 

 

 

 

31

 

دنیا که احتمالن این جوری نمی مونه همیشه

 

mEhDi | 86/6/20 | comments()

 

 

 

 

30

 

تمام عمر وقف قافیه!
این واژه های لوس و چرکمرده
مثال فاحشه های باکره؛
یا مثل کرگدن های آفریقایی
_شاید هم آسیایی_
نمی دانم
من آشنایی چندانی با آنها ندارم
فقط نسبتی دور است و بس.


 

mEhDi | 86/6/10 | comments()

 

 

 

 

29

 

گاهی فکر می کنم داریم تاوان پس می دیم ؛
تاوان اشتباهاتی که توی زندگی قبلیمون داشتیم.


 

mEhDi | 86/6/4 | comments()

 

 

 

 

28

 

من ، حامد ، سینا ، علیرضا . یه باند چهار نفره کلاس سوم دبستان امام خمینی. من که خرخون کلاس بودم. حامد رفیق صمیمی و درس نخون من . سینا پدر در بیار کلاس و علیرضا یه بچه باحال و با معرفت. هیچ وقت برنامه هایی که هر هفته خونه یکیمون بود رو فراموش نمی کنم. گذشت و شاید هیچ کدوم فکر نمی کردیم نه-ده سال بعد این طوری بشیم که الان هستیم. من که زندگیم شد خوندن و نوشتن و حال و روزم اینه. حامد با خونوادش که رفتن شیراز و از اون همه رفاقت فقط اس ام اس های گاه به گاه مونده. سینا شد بچه مثبت و رفت سراغ درس و مشق. اما علیرضا خیلی عوض شد. شد کسی که الان دیگه نمی شناسمش. دیگه چیزی از اون باند چهار نفره نمونده به جز یه مشت خاطره که فکر نمی کنم کسی به جز من به یاد بیاره.

*امروز توی سایت کلوب اتفاقی علیرضا رو دیدم  _که کاش نمی دیدم_ و شد بهونه این نوشته.


 

mEhDi | 86/5/27 | comments()

 

 

 

 

27

 

مشکل اینه که به اون چیزی که باید اعتقاد نداریم.

* این روزا یاد گرفتم آخر حرفام اضافه کنم : «البته نظر شخصیم اینه» تا به خیال خودم تاثیر پاچه گیری ها کمتر بشه...


 

mEhDi | 86/5/22 | comments()

 

 

 

 

26

 

اول مثه سگ پاچه میگیرم
بعد مثه سگ پشیمون میشم
لعنت به این زندگی سگی...


 

mEhDi | 86/5/13 | comments()

 

 

 

 

25

 

دیشب هم میخواستم قالب اینجا رو با قالبی که تازه طراحی کردم عوض کنم ، هم یه چیزای دیگه بنویسم و هم یه ایمیل به ابراهیم رها بفرستم که کارتم تموم شد و الانم که صبح _یا ظهر_ شده و بیدار شدم مثه همیشه نظرم عوض شده. قالب رو شاید بعدن عوض کنم. میل به ابراهیم رو هم نمی دونم. الانم دارم روزنامه اعتماد رو دانلود میکنم فقط واسه نوشته ابراهیم. این روزا بدجوری گیجم. تکلیفم روشن نیست حتی با خودم. فریدون فروغی خونم هم رفته بالا.

*یه تاپیک مزخرف هم توی پردیس من دارم می نویسم.


 

mEhDi | 86/5/10 | comments()

 

 

 

 

24

 

خیلی از ستاره هایی که توی آسمون می بینیم خیلی وقته که مردن اما به خاطر فاصله زیادی که از ما دارن ما هنوز اونا رو می بینیم ، مثل خیلی از آدما.


 

mEhDi | 86/4/30 | comments()

 

 

 

 

23

 

مست بود؟
دیوانه بود؟
یاغی بود؟
نمی دانم!
بهتر بگویم آشفته بود!
همیشه همان بود که هیچ کس فکر نمی کرد. سخت میگفت. سخت می نوشت. به بازی گرفته بود. می دانست که دیر یا زود فراموش می شود. می خواست فراموش شدن را هم به بازی بگیرد.
نوشت : "!I don"t care ANYMORE".
دیگر ننوشت.
فراموش شد.


 

mEhDi | 86/4/24 | comments()

 

 

 

 

   1   2      >

 

 

oLDER nOTES

بهار 1386
تابستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1387
زمستان 1386

 

lINKS