سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

 

   

 
 

14

 

خیلی تلخه ... خیلی
اون لحظه ای که میری میگی : زهرا چی شده؟
من و منی می کنه و میگه : رضا حالش بده ... یعنی بیمارستانه ...
می فهمی که دروغ میگه. میگی : دارم جدی میپرسم .... چی شده؟
تو چشمات زل میزنه و با صدایی که به زحمت شنیده میشه اما تو سرت مثل پتک صدا میکنه میگه : رضا مُرد!
داغ میشی ... نمی تونی تکون بخوری ...
به محمد زنگ میزنی که چی؟
- محمد ... راسته؟
محمد همیشه راحت گریه میکنه. تعارف نداره. تلاشی نمی کنه که جلو خودشو بگیره و میگه : آره ...
و تو فرداش یه گوشه نشستی و باور نمی کنی که این کسی رو که دارن خاک می کنن رضاست و از این بغض و گریه های مضحک حالت به هم میخوره.
و رضا پرواز می کنه
خیلی ناگهانی
خیلی تنها
و تو هیچ وقت رفتن رضا رو باور نمی کنی
هیچ وقت...


 

mEhDi | 86/3/18 | comments()

 

 

 

 

 

 

oLDER nOTES

بهار 1386
تابستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1387
زمستان 1386

 

lINKS